صوفی‌یی درباغ ازبهر گشاد صوفیانه روی بر زانو نهاد پس فرو رفت اوبه خود اندر نغول شد ملول از صورت خوابش فضول که چه خسبی؟ آخر اندر رز نگر این درختان بین و آثار و خضر امر حق بشنو که گفته ست انظروا سوی این آثار رحمت آر رو گفت آثارش دل است ای بوالهوس آن برون آثار آثار است بس باغ‌ها و سبزه‌ها درعین جان بر برون عکسش چو در آب روان آن خیال باغ باشد اندر آب که کند از لطف آب آن اضطراب باغ‌ها و میوه‌ها اندر دل است عکس لطف آن برین آب و گل است گر نبودی عکس آن سرو سرور پس نخواندی ایزدش دارالغرور این غرور آن است یعنی این خیال هست از عکس دل و جان رجال جمله مغروران برین عکس آمده بر گمانی کین بود جنت کده می‌گریزند از اصول باغ‌ها بر خیالی می‌کنند آن لاغ‌ها چون که خواب غفلت آیدشان به سر راست بینند و چه سود است آن نظر؟ پس به گورستان غریو افتاد و آه تا قیامت زین غلط واحسرتا ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد یعنی او از اصل این رز بوی برد مولوی : مثنوی معنوی : دفتر چهارم : بخش ۵۱ - قصهٔ صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8458