برادر ایمنم با تو در ایندشت چو نالان بلبلی برطرف گلگشت خوشم با تو کنون اما دریغا که باید رفتن و واهشتن ایندشت برادر چون کشم تنگت در آغوش که خود زخم است از پا تا بناگوش همه پیکان و تیر آید بخوابم چو شب گیرم خیالت را در آغوش برادر گلشن از تو گلخن از من ره شام و جفای دشمن از من بگلگشت جنان بالیدن از تو بکنج بیکسی نالیدن از من برادر غم یکی بودی چه بودی اگر درد اندکی بودی چه بودی غریبی و یتیمی و اسیری از این سه گر یکی بودی چه بودی برادر خواهری کش باب دلسوز بدامن پرویدستی شب و روز چنان دور از تو پاکوب بلا شد که خون گرید بحالش دشمن امروز برادر از جهان دل در تو بستم ز دنیا رشتۀ الفت گسستم گلی ناچیده زین باغ ایدریغا ز دامان تو ببریدند دستم برادر درد ها در سینه دارم که بر خود سوزم و گفتن نیارم برادر رفتی و آخر ندیدی که چون شد کشته باب غمگسارم برادر طاقتم بالله سر آمد بنای صیرم از پای اندر آمد سری بردار و یکدم در برم گیر که قاتل در کف اینکه خنجر آمد نیر تبریزی : لآلی منظومه : بخش ۲۰ - زبانحال از قول جناب سکینه به جناب علی اکبر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84641