عاقل آن باشد که او با مشعله است او دلیل و پیشوای قافله است پیرو نور خود است آن پیشرو تابع خویش است آن بی خویش رو مومن خویش است و ایمان آورید هم بدان نوری که جانش زو چرید دیگری که نیم عاقل آمد او عاقلی را دیده خود داند او دست در وی زد چو کور اندر دلیل تا بدو بینا شد و چست و جلیل وان خری کز عقل جو سنگی نداشت خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت ره نداند نه کثیر و نه قلیل ننگش آید آمدن خلف دلیل می‌رود اندر بیابان دراز گاه لنگان آیس و گاهی به تاز شمع نه تا پیشوای خود کند نیم شمعی نه که نوری کد کند نیست عقلش تا دم زنده زند نیم عقلی نه که خود مرده کند مرده آن عاقل آید او تمام تا برآید از نشیب خود به بام عقل کامل نیست خود را مرده کن در پناه عاقلی زنده سخن زنده نی تا همدم عیسی بود مرده نی تا دمگه عیسی شود جان کورش گام هرسو می نهد عاقبت نجهد ولی بر می جهد مولوی : مثنوی معنوی : دفتر چهارم : بخش ۸۲ - علامت عاقل تمام و نیم‌عاقل و مرد تمام و نیم‌مرد و علامت شقی مغرور لاشی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8489