قصهٔ آن آبگیراست ای عنود که درو سه ماهی اشگرف بود در کلیله خوانده باشی لیک آن قشر قصه باشد و این مغز جان چند صیادی سوی آن آبگیر برگذشتند و بدیدند آن ضمیر پس شتابیدند تا دام آورند ماهیان واقف شدند و هوشمند آن که عاقل بود عزم راه کرد عزم راه مشکل ناخواه کرد گفت با این‌ها ندارم مشورت که یقین سستم کنند از مقدرت مهر زاد و بوم بر جانشان تند کاهلی و جهلشان بر من زند مشورت را زنده‌یی باید نکو که تورا زنده کند وان زنده کو؟ ای مسافر با مسافر رای زن زان که پایت لنگ دارد رای زن از دم حب الوطن بگذر مایست که وطن آن سوست جان این سوی نیست گر وطن خواهی گذر آن سوی شط این حدیث راست را کم خوان غلط مولوی : مثنوی معنوی : دفتر چهارم : بخش ۸۳ - قصهٔ آن آبگیر و صیادان و آن سه ماهی یکی عاقل و یکی نیم عاقل وان دگر مغرور و ابله مغفل لاشی و عاقبت هر سه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8490