پس چو آهن گرچه تیره‌هیکلی صیقلی کن صیقلی کن صیقلی تا دلت آیینه گردد پر صور اندرو هر سو ملیحی سیم‌بر آهن ارچه تیره و بی‌نور بود صیقلی آن تیرگی از وی زدود صیقلی دید آهن و خوش کرد رو تا که صورت‌ها توان دید اندرو گر تن خاکی غلیظ و تیره است صیقلش کن زان که صیقل گیره است تا درو اشکال غیبی رو دهد عکس حوری و ملک در وی جهد صیقل عقلت بدان داده‌ست حق که بدو روشن شود دل را ورق صیقلی را بسته‌یی ای بی‌نماز وان هوا را کرده‌یی دو دست باز گر هوا را بند بنهاده شود صیقلی را دست بگشاده شود آهنی کآیینه غیبی بدی جمله صورت‌ها درو مرسل شدی تیره کردی زنگ دادی در نهاد این بود یسعون فی الارض الفساد تاکنون کردی چنین اکنون مکن تیره کردی آب را افزون مکن بر مشوران تا شود این آب صاف وندرو بین ماه و اختر در طواف زان که مردم هست همچون آب جو چون شود تیره نبینی قعر او قعر جو پر گوهراست و پر ز در هین مکن تیره که هست اوصاف حر جان مردم هست مانند هوا چون به گرد آمیخت شد پرده‌ی سما مانع آید او ز دید آفتاب چون که گردش رفت شد صافی و ناب با کمال تیرگی حق واقعات می‌نمودت تا روی راه نجات مولوی : مثنوی معنوی : دفتر چهارم : بخش ۹۳ - بیان آنک تن خاکی آدمی هم‌چون آهن نیکو جوهر قابل آینه شدن است تا درو هم در دنیا بهشت و دوزخ و قیامت و غیر آن معاینه بنماید نه بر طریق خیال گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8500