ز آهن تیره به قدرت می‌نمود واقعاتی که در آخر خواست بود تا کنی کمتر تو آن ظلم و بدی آن همی‌دیدی و بتر می‌شدی نقش‌های زشت خوابت می‌نمود می‌رمیدی زان و آن نقش تو بود همچو آن زنگی که در آیینه دید روی خود را زشت و بر آیینه رید که چه زشتی لایق اینی و بس زشتی‌ام آن تواست ای کور خس این حدث بر روی زشتت می‌کنی نیست بر من زان که هستم روشنی گاه می‌دیدی لباست سوخته گه دهان و چشم تو بر دوخته گاه حیوان قاصد خونت شده گه سر خود را به دندان دده گه نگون اندر میان آب ریز گه غریق سیل خون‌آمیز تیز گه ندات آمد ازین چرخ نقی که شقی‌یی و شقی‌یی و شقی گه ندات آمد صریحا از جبال که برو هستی ز اصحاب الشمال گه ندا می‌آمدت از هر جماد تا ابد فرعون در دوزخ فتاد زین بترها که نمی‌گویم ز شرم تا نگردد طبع معکوس تو گرم اندکی گفتم به تو ای ناپذیر ز اندکی دانی که هستم من خبیر خویشتن را کور می‌کردی و مات تا نیندیشی ز خواب و واقعات چند بگریزی؟ نک آمد پیش تو کوری ادراک مکراندیش تو مولوی : مثنوی معنوی : دفتر چهارم : بخش ۹۴ - باز گفتن موسی علیه‌السلام اسرار فرعون را و واقعات او را ظهر الغیب تابخبیری حق ایمان آورد یا گمان برد گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8501