عشقت چو بقصد عقل و جان رفت دل هم بغلط در آن میان رفت دل برد گمان که آن دهان نیست یک ذره بدید و در گمان رفت جز حسن تو را چو هست آنی جان و دل ما به قصد آن رفت ابری شد و درد و غم ببارید آهم که ز دل بر آسمان رفت لعلش طلبید و جان به بوسی جان گشت روانه و روان رفت چون شاهدی آن لب و دهان دید جانش به فدای این و آن رفت ابراهیم شاهدی دده مغلوی : دیوان فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85043