هر لحظه بر دلم ز تو گر صد بلا رسد از هر بلا به درد دلم صد دوا رسد هر صبح مژده میرسدم با صبا ز یار خوش وقت آن سحر که خودش با صبا رسد لرزد همیشه بر تن او پیرهن ز باد ترسد که بر تنش المی از هوا رسد گفتی ز تیر غمزه ترا هم رسد نصیب در حیرتم که کی رسد و بر کجا رسد گر شاهدی به تیغ جفا کشته شد چه شد بر تربتش که زجر کنی خون به جا رسد ابراهیم شاهدی دده مغلوی : دیوان فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85072