یار بر من دود دلها میکشد لشگری از فتنه بر ما میکشد کرده است از زلف بس قلابها تا دل خلقی به هر جا میکشد نوش دارویی ز لعلش خواست دل زانکه زلف او به سودا میکشد ای بسا سرها که سازد پای مال طرۀ مشکین که در پا میکشد دست قدرت کرد ماه عارضش خط مشکین را چه زیبا میکشد شاهدی چون یاد می آرد لبش میل جان او به صهبا میکشد ابراهیم شاهدی دده مغلوی : دیوان فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85093