بی گل روی تو نبود میل سوی گلشنم بی لبت هم جان شیرین را نمی خواهد تنم تا مگر بر دامنت افتد ز خونم قطره ای در فراق جان شیرین دست و پایی می زنم ای مراد دل رقیبانت به خونم تشنه اند لطف باشد گر نیندازی به کام دشمنم گوییا ما را ز آب تیغ تو روزی نبود ور نه از لطف تو تقصیرت نشد در کشتنم شاهدی را جان همی سوزد ز فرط اشتیاق باورش گر نیست بنگر شعله در پیراهنم ابراهیم شاهدی دده مغلوی : دیوان فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85117