گفت با هامان چون تنهایش بدید جست هامان و گریبان را درید بانگ‌ها زد گریه‌ها کرد آن لعین کوفت دستار و کله را بر زمین که چگونه گفت اندر روی شاه این چنین گستاخ آن حرف تباه؟ جمله عالم را مسخر کرده تو کار را با بخت چون زر کرده تو از مشارق وز مغارب بی‌لجاج سوی تو آرند سلطانان خراج پادشاهان لب همی‌مالند شاد بر ستانه‌ی خاک تو این کیقباد اسب یاغی چون ببیند اسب ما رو بگرداند گریزد بی‌عصا تاکنون معبود و مسجود جهان بوده‌یی گردی کمینه‌ی بندگان؟ در هزار آتش شدن زین خوش تراست که خداوندی شود بنده‌پرست نه بکش اول مرا ای شاه چین تا نبیند چشم من بر شاه این خسروا اول مرا گردن بزن تا نبیند این مذلت چشم من خود نبوده‌ست و مبادا این چنین که زمین گردون شود گردون زمین بندگان‌مان خواجه‌تاش ما شوند بی‌دلان‌مان دل خراش ما شوند چشم‌روشن دشمنان و دوست کور گشت ما را پس گلستان قعر گور مولوی : مثنوی معنوی : دفتر چهارم : بخش ۱۰۵ - مشورت کردن فرعون با وزیرش هامان در ایمان آوردن به موسی علیه‌السلام گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8512