چو گل بگشاد لب را در ملاحت زبان بگشاد بلبل در فصاحت گلستان تازه گشت و غنچه بشکفت وقاح الرَّقص و الاطیارُ ناحت سمن هشیار و نرگس خفته مخمور صبا بیدار و گل در استراحت به قانونی دگر شد باغ و بستان صبا تا کرد عالم را مساحت نگارینا قدم نه در گلستان که خندان باد همچون گل صباحت غنیمت دان و کام از عمر برگیر که من باری ندیدم هیچ راحت از آن رخسار و لب حیران بماندم تعالی اللّه زهی حُسن و ملاحت کجا ره در شبستان تو آرم که بادش ره نمی آرد به ساحت جلال ار خون همی بارد عجب نیست که بی خونابه کی باشد جراحت جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85339