این چه شمع است که در مجلس مستان برپاست وین چه شور است که از باده پرستان برخاست این چه نور است که اندیشه در و حیران است آن نه روی است که آن آینه لطف خداست دی به سودای تو در باغ گذر می کردم راستی سرو به بالای تو می ماند راست من و پروانه اگر چند در آتش باشیم کار پروانه که از شمع جدا نیست جداست گرچه از زلف توام شام بلا روی نمود هم ز حسنش اثر صبح سعادت پیداست کی به دست من درویش فتد خاک رهت زان که یک ذرّه از آن ملک دو دنیاش بهاست برود جان جلال از تن و عشقت نرود تازه آن گلبن عشقی که چنین پابرجاست جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85342