ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی هست پخته پیش آر که در مجلس ما خامی هست هر کسی را نرسد مستی میخانه عشق ما و می خوردن از این میکده تا جامی هست کعبه زنده دلان است خرابات مغان هم ازین کوی طلب کن اگرت کامی هست آن چنان واله و آشفته آن زلف و رخم که نِیَم آگه اگر صبحی و گر شامی هست خال مشکین توام کرد اسیر سر زلف هر کجا دانه ای افکنده بود دامی هست نه من سوخته سودای تو می ورزم و بس هر کسی را که دلی هست دل آرامی هست زاهد صومعه و رند خرابات مغان هر یکی را به بد و نیک سرانجامی هست نکند آرزوی حور و تمنّای بهشت هر که در مجلس او چون تو گل اندامی هست به سخن نام تو شد زنده جاوید جلال! تا نشانی ز جهان هست ترا نامی هست جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85363