عشق آمد و از سینه من جوش برآورد گرد از من دل خسته مدهوش برآورد در گوش گرفتم که دگر مهر نورزم عشق آمد و این پنبه ام از گوش برآورد فریاد که آن غمزه افسونگر جادو یک باره مرا از دل و از هوش برآورد گشتم به یکی جرعه چنان مست که خمّار دوشم ز خرابی به سر دوش برآورد شد رونق بازار همه عطرفروشان زان غالیه کز طرف بناگوش برآورد دانی که برآورد مرا از دل و از هوش؟ آن سرو کمربند قباپوش برآورد تا گشت نبات شکرین تو شکرریز بگداخت ز غم قند و شکر جوش برآورد سودای سر زلف و لب لعل تو صد شور از حلقه رندان قدح نوش برآورد تا گفت جلال از لب خاموش تو رمزی غلغل ز صف مردم خاموش برآورد جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85401