مرا خیال وصالش ز سر به در نرود اگر سرم برود عشق او ز سر نرود من این معاینه با خود به خاک خواهم برد که حسرت است که هرگز ز دل به در نرود ز دست هجر تو یک روز نگذرد که مرا هزار غصّه و خونابه در جگر نرود شراب صرف محبّت حرام باد بر آن که چون رود ز جهان مست و بی خبر نرود هزار سال بخسبم به زیر خاک و هنوز ز لوح سینه من نقش آن به سر نرود اگر تیغ و سنان قصد جان کند محبوب محبّت از دل عاشق بی غم و غصه نرود رواست کز همه عالم نظر فروبندم که نقش آنکه بود در دل از نظر نرود حدیث روضه رضوان مکن که خاطر را ز کوی دوست به سر منزل دگر نرود بسوز خرمن عمرت جلال از آتش عشق که خرمنی که بسوزد به باد بر نرود جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۱۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85444