زهی کشیده دل ما به زلف در زنجیر به بوی زلف تو ما دل نهاده بر زنجیر فرو گذاشته بر سرو از کلاله کمند نهاده بر ورق گل ز مشک تر زنجیر گشاده روی زمین را ز رو دریچه خلد ببسته موی میان را ز مو کمر زنجیر مرا ز زلف تو باشد دماغ سودایی نمی شود نفسی غایب از نظر زنجیر بیا و زلف پریشان خود به دستم ده که نیست چاره دیوانگان مگر زنجیر دلم ز حلقه زلفت خلاص کی یابد که مو به مو همه بند است و سر به سر زنجیر مبند این همه دل را به زلف در رخسار که در بهشت نباشند خلق در زنجیر مرا ز بند و ز زنجیر چند ترسانی که همچو آب کنم ز آتش جگر زنجیر به بی خودی سر زلفت کسی به دست آرد که چون جلال شود پای بند هر زنجیر جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۱۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85463