سیه چاهی ست زلفت تار و دلگیر در او دیوانگان بسته به زنجیر بشد تدبیر و عقل و رایم از دست چه تدبیر ای مسلمانان، چه تدبیر! من و جان دادن اندر جُست و جویش چو یاور نیست بخت از من، چه تقصیر غزل چون می نویسم از سر سوز همی سوزد قلم هنگام تحریر تو از ما فارغ و ما در تک و پوی چه چاره چون چنین رفته ست تقدیر چگونه دیده بر دوزم ز رویت وگر خود می زنی بر دیده ام تیر ربودی عقل و جان و صبر و هوشم وگر خواهی حساب اکنون ز سر گیر فلک را هست سودای تو در سر چو سودای جوانی در سر پیر جلال! از بخت خود، کامی ندیدی که خوابت را به جز غم نیست تعبیر جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۱۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85464