ای به ما نزدیک همچون جان و دور از ما چو دل کرده ام از شوق لعلت دیده را دریا چو دل تو دل و جان منی بی تو نشاید زیستن یا چو جان خواهم که باشی در بر من یا چو دل بند زلفت بر گشودی شد دلم پیدا در او لعل لب بگشا ز هم تا جان شود پیدا چو دل تو به نزد ما عزیز و آشنایی همچو جان ما به نزدیک تو خواریم و غریب آسا چو دل جان به جایی ماند و دل جایی و من جای دگر دل چو من تنها ز جان و جان ز من تنها چو دل سرمه کش چشم مرا از خاک پایت ورنه من عالمی پر خون کنم از چشم خون پالا چو دل قطره خون است لعلت من خیالش را از آن کرده ام در اندرون سینه خود جا چو دل ای جلال! از سر برون کن آرزوی زلف او تا به کی باشی ازین سان بسته سودا چو دل جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۱۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85498