دادیم بسی جان و به جانان نرسیدیم در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم در ظلمت اندوه بسی تشنه بگشتیم روزی به لب چشمه حیوان نرسیدیم بس سال که در بادیه عشق برفتیم شد عمر به پایان و به پایان نرسیدیم گفتند به جانان رسی ار بگذری از جان از جان بگذشتیم و به جانان نرسیدیم یاران و رفیقان همه از پیش برفتند ما خسته بماندیم و به ایشان نرسیدیم آن مورچه ماییم که در پای سواران ماندیم و به درگاه سلیمان نرسیدیم شد هر که همی خواست به مهمانی مقصود جز ما که به دریوزه مهمان نرسیدیم گفتیم به قربانش رسیم ار برسد عید در عید رسیدیم و به قربان نرسیدیم مانند جلال اکثر اوقات بگشتیم چون باد و بدان سرو خرامان نرسیدیم جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۲۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85536