دردی که مراست با که گویم درمان دل خود از که جویم گه فتنه خال عنبرینم گه بسته زلف مشک بویم عشق آمد و رفت نام و ننگم شوق آمد و بُرد آب رویم دل کم نکند ز عشق مویی ور عشق کند بسان مویم خالی نشود ز آرزو سر ور سر برود در آرزویم گر جان خواهی بگوی با من تا دست ز جان خود بشویم ور سرطلبی اشارتی کن تا ترک سر و جهان بگویم من ذرّه ام و تو آفتابی شاید که نظر کنی به سویم خاک قدم توام ولیکن بر باد مده چو خاک کویم آن کاو چو جلال بنده تست من بنده کمترین اویم جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۲۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85541