ای ز نور رخت افتاده به شک پروانه شمع رخسار ترا شمع فلک پروانه قدسیان باز گرفتند ز رویت شمعی جور فرّاش شد آن را و ملک پروانه شمع رخسار تو یک نوبت اگر شعله زدی بگرفتی ز سما تا به سمک پروانه کار دل راست کن ای دوست به یک پروانه کار شمعی نشود راست به یک پروانه شمع بنهاده و پروانه شده مایل تو گویی افتاد ز روی تو به شک پروانه پیش آن چهره نباشد عجب ای شمع اگر کند از صفحه دل مهر تو حک پروانه شمع آتش شد و آتش محک عاشق از آنک می زند قلب دل خود به محک پروانه شمع دولت بفروزد دگر اقبال جلال گر دهد لعل تو او را به نمک پروانه جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۲۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85575