روی نفس مطمئنه در جسد
زخم ناخنهای فکرت میکشد
فکرت بد ناخن پر زهر دان
میخراشد در تعمق روی جان
تا گشاید عقدهٔ اشکال را
در حدث کردهست زرین بیل را
عقده را بگشاده گیر ای منتهی
عقدهٔ سخت است بر کیسهی تهی
در گشاد عقدهها گشتی تو پیر
عقدهٔ چندی دگر بگشاده گیر
عقدهیی کان بر گلوی ماست سخت
که بدانی که خسی یا نیکبخت؟
حل این اشکال کن گر آدمی
خرج این کن دم اگر آدمدمی
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زین گزیر
چون بدانی حد خود زین حدگریز
تا به بیحد در رسی ای خاکبیز
عمر در محمول و در موضوع رفت
بیبصیرت عمر در مسموع رفت
هر دلیلی بینتیجه و بیاثر
باطل آمد در نتیجهی خود نگر
جز به مصنوعی ندیدی صانعی
بر قیاس اقترانی قانعی
میفزاید در وسایط فلسفی
از دلایل باز برعکسش صفی
این گریزد از دلیل و از حجاب
از پی مدلول سر برده به جیب
گر دخان او را دلیل آتش است
بیدخان ما را در آن آتش خوش است
خاصه این آتش که از قرب وولا
از دخان نزدیکتر آمد به ما
پس سیهکاری بود رفتن ز جان
بهر تخییلات جان سوی دخان
مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۲۷ - در بیان آنک صفا و سادگی نفس مطمنه از فکرتها مشوش شود چنانک بر روی آینه چیزی نویسی یا نقش کنی اگر چه پاک کنی داغی بماند و نقصانی
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/8573