آدم حسن و ملک ساجد شده همچو آدم باز معزول آمده گفت آوه بعد هستی نیستی؟ گفت جرمت این که افزون زیستی جبرئیلش می‌کشاند مو کشان که برو زین خلد و از جوق خوشان گفت بعد از عز این اذلال چیست؟ گفت آن داد است و اینت داوری‌ست جبرئیلا سجده می‌کردی به جان چون کنون می‌رانی‌ام تو از جنان؟ حله می‌پرد ز من در امتحان همچو برگ از نخل در فصل خزان آن رخی که تاب او بد ماه‌وار شد به پیری همچو پشت سوسمار وان سر و فرق گش شعشع شده وقت پیری ناخوش و اصلع شده وان قد صفدر نازان چون سنان گشته در پیری دو تا همچون کمان رنگ لاله گشته رنگ زعفران زور شیرش گشته چون زهره‌ی زنان آن که مردی در بغل کردی به فن می‌بگیرندش بغل وقت شدن این خود آثار غم و پژمردگی‌ست هر یکی زین‌ها رسول مردگی‌ست مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۴۴ - تفسیر خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین و تفسیر و من نعمره ننکسه فی الخلق گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8590