هرچه آید بسر ما همه از دوری تو است بانگ رسوائی من نیز ز مستوری تو است این خماری که مرا بر سر سودا زده است نشئه غمزۀ آن نرگس مخموری تو است عاشق سیب ز نخ را نبود درمانی ور بود بادۀ رمانی انگوری تو است بلبل نطق مرا تا بدم نفخۀ صور هوس زمزمه بر شاخ گل سوری تو است رنج رنجور ترا گنج محبت ز پی است نه عجب گر دل من عاشق رنجوری تو است رو مگردان ز من تیره دل ای چشمۀ نور که مرا روشنی دل ز رخ نوری تو است مفتقر ما همه آلایش پیدا و نهان طالب مرحمت معنوی و صوری تو است غروی اصفهانی : دیوان کمپانی : غزلیات : شمارهٔ ۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86253