سر غنچه در گریبان، دل لاله داغ دارد زانو و شور قمری که به باغ و راغ دارد عجب از دل تو جانا که به حال ما نسوزد چه دلیست خام کز سوخته ای فراغ دارد تو قرین یاری از سوختگان خبر نداری دل بی غم از دل غمزده کی سراغ دارد دلم از غم تو تاریک تر از شب فراقست بدو دیده در رهت منتظر و چراغ دارد ز گل رخ تو تا بلبل نطق من جدا شد نه سر غزل سرائی نه هوای باغ دارد شرری مرا بجانست که در بیان نگنجد چکند رسول دل معذرت از بلاغ دارد خیر درون ما را ز لبان تشنگان جو نه از آنکه از می ناب بکف ایاغ دارد که برد تمتع از منطق طوطی شکرخا که همی ز ابلهی گوش به سوی زاغ دارد تو پری اگر دمی از در مفتقر در آئی بگریزد از تو آن دیو که در دماغ دارد غروی اصفهانی : دیوان کمپانی : غزلیات : شمارهٔ ۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86268