شاه قاصد گفت هین احوال چیست که بغلتان از زر و همیان تهی‌ست؟ ور نهان کردید دینار و تسو فر شادی در رخ و رخسار کو؟ گرچه پنهان بیخ هر بیخ آوراست برگ سیماهم وجوهم اخضراست آنچه خورد آن بیخ از زهر و ز قند نک منادی می‌کند شاخ بلند بیخ اگر بی‌برگ و از مایه تهی‌ست برگ‌های سبز اندر شاخ چیست؟ بر زبان بیخ گل مهری نهد شاخ دست و پا گواهی می‌دهد آن امینان جمله در عذر آمدند همچو سایه پیش مه ساجد شدند عذر آن گرمی و لاف و ما و من پیش شه رفتند با تیغ و کفن از خجالت جمله انگشتان گزان هر یکی می‌گفت کی شاه جهان گر بریزی خون حلالستت حلال ور ببخشی هست انعام و نوال کرده‌ایم آن‌ها که از ما می‌سزید تا چه فرمایی تو ای شاه مجید گر ببخشی جرم ما ای دلفروز شب شبی‌ها کرده باشد روز روز گر ببخشی یافت نومیدی گشاد ورنه صد چون ما فدای شاه باد گفت شه نه این نواز و این گداز من نخواهم کرد هست آن ایاز مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۸۲ - بازگشتن نمامان از حجرهٔ ایاز به سوی شاه توبره تهی و خجل هم‌چون بدگمانان در حق انبیا علیهم‌السلام بر وقت ظهور برائت و پاکی ایشان کی یوم تبیض وجوه و تسود وجوه و قوله تری الذین کذبوا علی الله وجوههم مسودة گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8628