سرم را پر کن از سودای عشق و سربلندم کن سویدای مرا سرشار شوق و مستمندم کن دل آشفته ام چون آهوی وحشی رمید از من گره بگشا ز زاف مشگسای و در کمندم کن سکندروارم از سرچشمۀ حیوان مکن محروم چه خضرم کامیاب از لعل نوشخندم کن سلیمانا مرا دیو طبیعت کرده اندر بند باسم اعظم آزادم کن و فارغ ز بندم کن بلا گردان خویشم کن به قربان سرت گردم بفرما جلوه ای بر آتش غیرت سپندم کن خرابم کن ز جامی تا به آزادی زنم گامی مرا از خویشتن بیخود کن، از خود بهره مندم کن سمند طبع لنگست و مجال جانفشانی نیست مرا خاک ره میدان آن رفرف سمندم کن پسند طبع والای تو نبود مفتقر هرگز ولی قطع نظر جانا ز وضع ناپسندم کن غروی اصفهانی : دیوان کمپانی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86308