که برد بکوی لیلی ز وفا پیام مجنون که بسی نرفت و از یاد تو رفت نام مجنون بسلامت ای صبا گر برسی بکوی سلمی بدوصد نیازمندی برسان سلام مجنون ز حدیث آرزومندی ما بگو که شاید بنوازشی و نازی بدهند کام مجنون ز درم در آنگارا تو چه مهر عالم آرا که نتابد از فلک چون تو ببام مجنون شب هجر تیره چون روز قیامت است لیکن به امید صبح روی تو گذشت شام مجنون همه عارفان ز پیمانۀ بادۀ تو سر خوش ز چه ریختند خونابۀ غم به جام مجنون کنم از شکایت از ترک عنایت تو شاید نکند اثر در ارباب نظر کلام مجنون نخورم فریب زاهد که کند ز عشق منعم بخدا که هیچ عاقل نفتد بدام مجنون ز چه ای غزال رعنا تو ز مفتقر رمیدی مگر آهوان صحرا نشدند رام مجنون؟ غروی اصفهانی : دیوان کمپانی : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86309