که دهد مرا نشانی ز تو ای نگار جانی که نشان هر نشانی است نشان بی نشانی نه ز صورت تو رسمی نه ز معنی تو اسمی که برون ز هر خیالی و فزون ز هر گمانی بتو ای یگانه دلبر که شود دلیل و رهبر نه ترا به حسن مانند و نه در کمال ثانی مگر آنکه شعلۀ روی تو سوز دل نشاند بتجلی تو بینند جمال «لن ترانی» بکدام سعی و کوشش به تو می توان رسیدن مگر آنکه چهره بگشائی و سوی خود کشانی نه به جد و جهد مردی به مراد خود رسیدم نه ز احتمال هجران به وصال خود رسانی نه مرا مجال درگاه تو تا بسر بیایم نه تو آمدی که تا سر فکنم بمژدگانی من و حسرت تو خوردن من و از غم تو مردن چه در از غمت نیاسود چه سود زندگانی من و آتش فراقت من و سوز اشتیاقت که توان ز جان گذشتن نتوان ز یار جانی چه خوش است صبر بلبل به امید صحبت گل من و بعد از این تحمل، تو و هرچه می توانی دل مفتقر ز خونابۀ غصۀ تو سر خوش ز تو درد، عین درمان، و غم تو شادمانی غروی اصفهانی : دیوان کمپانی : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86320