دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی چکنم چون نبود دادگر دادرسی بخت آشفته نخفته است که گردد بیدار مرده هرگز نشود زنده ببانگ جرسی طبع، افسرده و دل مرده و تن آزرده بار الها برسانم به مسیحا نفسی ای به بازیچه ز اقلیم حقیقت شده دور جهد کن تا که به مردان طریقت برسی مرغ گلزار بهشتی تو، بزن بال و پری تا بکی شیفتۀ دانه و آب و قفسی طوطی عالم اسراری و شیرین گفتار حیف باشد که تو با زاغ و زغن هم نفسی تا بکی سر به گریبان طبیعت داری چند در دامنۀ دام هوا و هوسی مفتقر سایۀ سلطان هما را بطلب ورنه در مرحلۀ عشق کم از خر مگسی غروی اصفهانی : دیوان کمپانی : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86324