جمله را جستیم پیش آی ای نصوح
گشت بی هوش آن زمان پرید روح
همچو دیوار شکسته در فتاد
هوش و عقلش رفت شد او چون جماد
چون که هوشش رفت از تن بیامان
سر او با حق بپیوست آن زمان
چون تهی گشت و وجود او نماند
باز جانش را خدا در پیش خواند
چون شکست آن کشتی او بیمراد
در کنار رحمت دریا فتاد
جان به حق پیوست چون بیهوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
چون که جانش وارهید از ننگ تن
رفت شادان پیش اصل خویشتن
جان چو باز و تن مرورا کندهیی
پای بسته پر شکسته بندهیی
چون که هوشش رفت و پایش بر گشاد
میپرد آن باز سوی کی قباد
چون که دریاهای رحمت جوش کرد
سنگها هم آب حیوان نوش کرد
ذرهٔ لاغر شگرف و زفت شد
فرش خاکی اطلس و زربفت شد
مردهٔ صدساله بیرون شد ز گور
دیو ملعون شد به خوبی رشک حور
این همه روی زمین سرسبز شد
چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد
گرگ با بره حریف می شده
ناامیدان خوشرگ و خوش پی شده
مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۹۰ - نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستیم نصوح را بجویید و بیهوش شدن نصوح از آن هیبت و گشاده شدن کار بعد از نهایت بستگی کماکان یقول رسول الله صلی الله علیه و سلم اذا اصابه مرض او هم اشتدی ازمة تنفرجی
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/8636