قطب شیر و صید کردن کار او باقیان این خلق باقی‌خوار او تا توانی در رضای قطب کوش تا قوی گردد کند صید وحوش چو برنجد بی‌نوا مانند خلق کز کف عقل است جمله رزق حلق زان که وجد خلق باقی خورد اوست این نگه دار ار دل تو صیدجوست او چو عقل و خلق چون اعضا و تن بستهٔ عقل است تدبیر بدن ضعف قطب از تن بود از روح نی ضعف در کشتی بود در نوح نی قطب آن باشد که گرد خود تند گردش افلاک گرد او بود یاریی ده در مرمه ی کشتی‌اش گر غلام خاص و بنده گشتی‌اش یاری‌ات در تو فزاید نه اندرو گفت حق ان تنصروا الله تنصروا همچو روبه صید گیر و کن فداش تا عوض گیری هزاران صید بیش روبهانه باشد آن صید مرید مرده گیرد صید کفتار مرید مرده پیش او کشی زنده شود چرک در پالیز روینده شود گفت روبه شیر را خدمت کنم حیله‌ها سازم زعقلش بر کنم حیله و افسون گری کار من است کار من دستان و از ره بردن است از سر که جانب جو می‌شتافت آن خر مسکین لاغر را بیافت پس سلام گرم کرد و پیش رفت پیش آن ساده دل درویش رفت گفت چونی اندرین صحرای خشک در میان سنگلاخ و جای خشک گفت خر گر در غمم گر در ارم قسمتم حق کرد من زان شاکرم شکر گویم دوست را در خیر و شر زان که هست اندر قضا از بد بتر چون که قسام اوست کفر آمد گله صبر باید صبر مفتاح الصله غیر حق جمله عدوند اوست دوست با عدو از دوست شکوت کی نکوست؟ تا دهد دوغم نخواهم انگبین زانک هر نعمت غمی دارد قرین مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۹۴ - تشبیه کردن قطب کی عارف واصلست در اجری دادن خلق از قوت مغفرت و رحمت بر مراتبی کی حقش الهام دهد و تمثیل بشیر که دد اجری خوار و باقی خوار ویند بر مراتب قرب ایشان بشیر نه قرب مکانی بلک قرب صفتی و تفاصیل این بسیارست والله الهادی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8640