عشق است آتشی که بیکدم جهان بسوخت در قصر دل فتاد و روان شاه جان بسوخت گفتی ز عقل در مگذر راه دین سپر کو عقل و دین که عشق هم این و همان بسوخت ای فتنه زمانه و ای فتنه زمین جانم مسوز ورنه زمین و زمان بسوخت من خود شناسمت که ز انوار عارضت یک شعله برفروخت یقین و گمان بسوخت گفتی نوازمت چو بسازی بسوز عشق والله در این امید توان جاودان بسوخت عشق تو آتش است و دل بنده سوخته آتش فتاده سوخته دل را روان بسوخت جان حسین از غم عشقت بسوخت لیک هرگز دلت نسوخت که آن ناتوان بسوخت حسین خوارزمی : دیوان اشعار : غزلیات، قصاید و قطعات : شمارهٔ ۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86629