این بگفت و گریه در شد های های اشک غلطان بر رخ او جای جای صدق او هم بر ضمیر میر زد عشق هر دم طرفه دیگی می‌پزد صدق عاشق بر جمادی می‌تند چه عجب گر بر دل دانا زند‌؟ صدق موسیٰ بر عصا و کوه زد بلکه بر دریای پر اشکوه زد صدق احمد بر جمال ماه زد بلکه بر خورشید رخشان راه زد روبه رو آورده هر دو در نفیر گشته گریان هم امیر و هم فقیر ساعتی بسیار چون بگریستند گفت میر او را که خیز ای ارجمند هر چه خواهی از خزانه برگزین گرچه استحقاق داری صد چنین خانه آن توست هر چت میل هست بر گزین خود هر دو عالم اندک است گفت دستوری ندادندم چنین که به دست خویش چیزی برگزین من ز خود نتوانم این کردن فضول که کنم من این دخیلانه دخول این بهانه کرد و مهره در ربود مانع آن بد کان عطا صادق نبود نه که صادق بود و پاک از غل و خشم شیخ را هر صدق می‌نامد به چشم گفت فرمانم چنین داده‌ست الٰه که گدایانه برو نانی بخواه مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۱۱۷ - گریان شدن امیر از نصیحت شیخ و عکس صدق او و ایثار کردن مخزن بعد از آن گستاخی و استعصام شیخ و قبول ناکردن و گفتن کی من بی‌اشارت نیارم تصرفی کردن گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8663