تا چند ز دیدار تو مهجور توان زیست تو جان عزیزی ز تو چون دور توان زیست آنکس که نظر بر چو تو منظور بینداخت گوید که جدا گشته ز منظور توان زیست دریاب مرا چون رمقی هست کز این بیش سودای محال است که مهجور توان زیست بر بوی یکی پرسشت ای عیسی جانها عمری چو من آشفته و رنجور توان زیست بر آرزوی آب زلالی ز وصالت در آتش هجران تو محرور توان زیست در کوی تو بر بوی تو ای حور پریوش فارغ شده از روضه و بی حور توان زیست گر چشم حسین از غم تو اشک ببارد ناگشته بسودای تو مشهور توان زیست حسین خوارزمی : دیوان اشعار : غزلیات، قصاید و قطعات : شمارهٔ ۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86637