ای باد صبحدم گذری کن بکوی دوست وز من ببر سلام و تحیت بسوی دوست رخ بر درش نهاده بگو از زبان من کاشفته گشت حال دلم همچو موی دوست گر دست حادثات ز پایم در افکند باشد هنوز در سر من آرزوی دوست قربان اگر کنند به تیغ جفا مرا بدکیشم ار روم ز سر جستجوی دوست دشمن بگفتگوی من افتاده است و من آن نیستم که ترک کنم گفتگوی دوست صد بار مردم از غم و بازم حیات داد همچون مسیح باد سحرگه ببوی دوست این دولتم بس است که غایب نمیشود یکدم ز پیش دیده من نقش روی دوست یارب بود که بار دگر چشم تیره ام روشن شود ز پرتو روی نکوی دوست دانی که کحل چشم حسین شکسته چیست گردی که باد صبح رساند ز کوی دوست حسین خوارزمی : دیوان اشعار : غزلیات، قصاید و قطعات : شمارهٔ ۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86648