این چه داغی است که از هجر تو بر جان من است وین چه سوزیست که بر سینه ی بریان من است حال دل از شکن طره ی خود پرس که او مو به مو واقف احوال پریشان من است با چنین دیده غم دل نتوانم پوشید زانکه غماز دلم دیده ی گریان من است همچو مجنون به جنون شهره ی شهری شده ام تا سر زلف خوشت سلسله جنبان من است بی توام ترک تماشای گلستان نبود هر کجا چون تو گلی او ز گلستان من است آسمان گو بنشان شمع شب افروز فلک ماه رخساره تو شمع شبستان من است از زر و سیم رخ و اشک توانگر گشتم تا که گنج غم تو بر دل ویران من است زان لب همچو نگین و دهن چون خاتم ملک آفاق چو جمشید به فرمان من است سالها لاف زدم کان فلانم لیکن از کرم هیچ نگفتی که حسین آن من است حسین خوارزمی : دیوان اشعار : غزلیات، قصاید و قطعات : شمارهٔ ۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86650