گفت دزدی شحنه را کی پادشاه آنچه کردم بود آن حکم الٰه گفت شحنه آنچه من هم می‌کنم حکم حق است ای دو چشم روشنم از دکانی گر کسی تربی برد کین ز حکم ایزد است ای با خرد بر سرش کوبی دو سه مشت ای کره حکم حق است این که این جا باز نه در یکی تره چو این عذر ای فضول می‌نیاید پیش بقالی قبول چون برین عذر اعتمادی می‌کنی بر حوالی اژدهایی می‌تنی‌؟ از چنین عذر ای سلیم نانبیل خون و مال و زن همه کردی سبیل هر کسی پس سبلت تو بر کند عذر آرد خویش را مضطر کند حکم حق گر عذر می‌شاید تورا پس بیاموز و بده فتویٰ مرا که مرا صد آرزو و شهوت است دست من بسته ز بیم و هیبت است پس کرم کن عذر را تعلیم ده برگشا از دست و پای من گره‌؟ اختیاری کرده‌یی تو پیشه‌یی کاختیاری دارم و اندیشه‌یی ورنه چون بگزیده‌یی آن پیشه را از میان پیشه‌ها‌؟ ای کدخدا چون که آید نوبت نفس و هوا بیست مرده اختیار آید تورا چون برد یک حبه از تو یار سود اختیار جنگ در جانت گشود چون بیاید نوبت شکر نعم اختیارت نیست وز سنگی تو کم دوزخت را عذر این باشد یقین کندرین سوزش مرا معذور بین کس بدین حجت چو معذورت نداشت وز کف جلاد این دورت نداشت پس بدین داور جهان منظوم شد حال آن عالم همت معلوم شد مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۱۳۲ - حکایت هم در بیان تقریر اختیار خلق و بیان آنک تقدیر و قضا سلب کنندهٔ اختیار نیست گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8678