آه که از ره کرم یار نکرد یارئی سوختم از غم و نشد رنجه بغمگسارئی بر سر صید خود مرا کشت و نگاه هم نکرد لایق صید خسروی نیست چو من شکارئی چاره کار عاشقان زاری و زور و زر بود زور و زرم چو نیست هست چاره بنده زارئی کبر و ریا نمیکنم بر در کبریای او عزت و سرفرازیم مسکنت است و خوارئی نیستم آتشی صفت سر بهوا نمی کشم بر درش آبروی من هست ز خاکسارئی من بامید لطف تو آمده ام به پیش در بدرقه طریق من هست امیدوارئی با تن همچو برگ که کوه بلا همی کشم پیشه عاشقان بود طاقت و برد بارئی شد ز علاج درد من عقل بعجز معترف زانکه ز عشق خورده ام ضربت زخم کارئی گر به نثارت آورم همچو حسین جان بکف از رخ اهل دل کشم خجلت و شرمسارئی حسین خوارزمی : دیوان اشعار : غزلیات، قصاید و قطعات : شمارهٔ ۲۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/86863