بود گبری در زمان بایزید گفت او را یک مسلمان سعید که چه باشد گر تو اسلام آوری‌؟ تا بیابی صد نجات و سروری گفت این ایمان اگر هست ای مرید آن که دارد شیخ عالم بایزید من ندارم طاقت آن تاب آن کان فزون آمد ز کوشش‌های جان گرچه در ایمان و دین ناموقنم لیک در ایمان او بس مؤمنم دارم ایمان کان ز جمله برتر است بس لطیف و با فروغ و با فر است مؤمن ایمان اویم در نهان گرچه مهرم هست محکم بر دهان باز ایمان خود گر ایمان شماست نه بدان میلستم و نه مشتهاست آن که صد میلش سوی ایمان بود چون شما را دید آن فاتر شود زان که نامی بیند و معنیش نی چون بیابان را مفازه گفتنی عشق او زآورد ایمان بفسرد چون به ایمان شما او بنگرد مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۱۴۲ - حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8688