آن یکی بودش به کف در چل درم هر شب افکندی یکی در آب یم تا که گردد سخت بر نفس مجاز در تانی درد جان کندن دراز با مسلمانان به کر او پیش رفت وقت فر او وا نگشت از خصم تفت زخم دیگر خورد آن را هم ببست بیست کرت رمح و تیر از وی شکست بعد ازان قوت نماند افتاد پیش مقعد صدق او ز صدق عشق خویش صدق جان دادن بود هین سابقوا از نبی برخوان رجال صدقوا این همه مردن نه مرگ صورت است این بدن مر روح را چون آلت است ای بسا خامی که ظاهر خونش ریخت لیک نفس زنده آن جانب گریخت آلتش بشکست و رهزن زنده ماند نفس زنده‌ست ارچه مرکب خون فشاند اسب کشت و راه او رفته نشد جز که خام و زشت و آشفته نشد گر به هر خون ریزی‌یی گشتی شهید کافری کشته بدی هم بوسعید ای بسا نفس شهید معتمد مرده در دنیا چو زنده می‌رود روح ره‌زن مرد و تن که تیغ اوست هست باقی در کف آن غزوجوست تیغ آن تیغ است مرد آن مرد نیست لیک این صورت تورا حیران کنی‌ست نفس چون مبدل شود این تیغ تن باشد اندر دست صنع ذوالمنن آن یکی مردی‌ست قوتش جمله درد این دگر مردی میان‌تی همچو گرد مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۱۶۳ - حکایت آن مجاهد کی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی به تفاریق از بهر ستیزهٔ حرص و آرزوی نفس و وسوسهٔ نفس کی چون می‌اندازی به خندق باری به یک‌بار بینداز تا خلاص یابم کی الیاس احدی الراحتین او گفته کی این راحت نیز ندهم گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8709