شاه روزی جانب دیوان شتافت جمله ارکان را در آن دیوان بیافت گوهری بیرون کشید او مستنیر پس نهادش زود در کف وزیر گفت چون است و چه ارزد این گهر‌؟ گفت به ارزد ز صد خروار زر گفت بشکن گفت چونش بشکنم‌؟ نیک‌خواه مخزن و مالت منم چون روا دارم که مثل این گهر که نیاید در بها گردد هدر‌؟ گفت شاباش و بدادش خلعتی گوهر از وی بستد آن شاه و فتی کرد ایثار وزیر آن شاه جود هر لباس و حله کو پوشیده بود ساعتی شان کرد مشغول سخن از قضیه ی تازه و راز کهن بعد از آن دادش به دست حاجبی که چه ارزد این به پیش طالبی‌؟ گفت ارزد این به نیمه ی مملکت کش نگهدارا خدا از مهلکت گفت بشکن گفت ای خورشیدتیغ بس دریغ است این شکستن را دریغ قیمتش بگذار بین تاب و لمع که شده‌ست این نور روز او را تبع دست کی جنبد مرا در کسر او‌؟ کی خزینه ی شاه را باشم عدو‌؟ شاه خلعت داد ادرارش فزود پس دهان در مدح عقل او گشود بعد یک ساعت به دست میر داد در را آن امتحان کن باز داد او همین گفت و همه میران همین هر یکی را خلعتی داد او ثمین جامگی هاشان همی‌افزود شاه آن خسیسان را ببرد از ره به جاه این چنین گفتند پنجه شصت امیر جمله یک یک هم به تقلید وزیر گرچه تقلید است استون جهان هست رسوا هر مقلد ز امتحان مولوی : مثنوی معنوی : دفتر پنجم : بخش ۱۷۳ - دادن شاه گوهر را میان دیوان و مجمع به دست وزیر کی این چند ارزد و مبالغه کردن وزیر در قیمت او و فرمودن شاه او را کی اکنون این را بشکن و گفت وزیر کی این را چون بشکنم الی آخر القصه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8719