گفت آری لیک کو دور یزید؟ کی بده‌ست این غم؟ چه دیر این جا رسید چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کران آن حکایت را شنید خفته بودستید تا اکنون شما که کنون جامه دریدیت از عزا؟ پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زان که بد مرگی‌ست این خواب گران روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه درانیم و چون خاییم دست؟ چون که ایشان خسرو دین بوده‌اند وقت شادی شد چو بشکستند بند سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند روز ملک است و گش و شاهنشهی گر تو یک ذره ازیشان آگهی ور نه‌یی آگه برو بر خود گری زان که در انکار نقل و محشری بر دل و دین خرابت نوحه کن که نمی‌بیند جز این خاک کهن ور همی‌بیند چرا نبود دلیر؟ پشت دار و جان سپار و چشم ‌سیر؟ در رخت کو از می دین فرخی؟ گر بدیدی بحر کو کف سخی؟ آن که جو دید آب را نکند دریغ خاصه آن کو دید آن دریا و میغ مولوی : مثنوی معنوی : دفتر ششم : بخش ۲۴ - نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8748