گفت یک روزی به خواجه‌ی گیلی‌یی نان پرستی نر گدا زنبیلیی چون ستد زو نان بگفت ای مستعان خوش به خان و مان خود بازش رسان گفت خان ار آن‌ست که من دیده‌ام حق تورا آن جا رساند ای دژم هر محدث را خسان با ذل کنند حرفش ار عالی بود نازل کنند زان که قدر مستمع آید نبا بر قد خواجه برد درزی قبا مولوی : مثنوی معنوی : دفتر ششم : بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8763