آن چنان که گفت مادر به پسر گر خیالی آیدت در شب به سر یا به گورستان و جای سهمگین تو خیالی زشت بینی از کمین دل قوی دار و بکن حمله برو او بگرداند ز تو در حال رو گفت کودک آن خیال دیووش گر بدو این گفته باشد مادرش حمله آرم افتد اندر گردنم ز امر مادر پس من آن گه چون کنم؟ تو همی‌آموزی‌ام که چست ایست آن خیال زشت را هم مادری‌ست دیو و مردم را ملقن آن یک خداست غالب آید بر شهان زو گرگداست تا کدامین سوی باشد آن یواش الله الله رو تو هم زان سوی باش گفت اگر از مکر ناید در کلام حیله را دانسته باشد آن همام سر او را چون شناسی؟ راست گو گفت من خامش نشینم پیش او صبر را سلم کنم سوی درج تا بر آیم بر سر بام فرج ور بجوشد در حضورش از دلم منطقی بیرون ازین شادی و غم من بدانم کو فرستاد آن به من از ضمیر چون سهیل اندر یمن در دل من آن سخن زان میمنه‌ست زان که از دل جانب دل روزنه‌ست مولوی : مثنوی معنوی : دفتر ششم : بخش ۱۴۰ - مثل گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8864