از ابوالفضل محمدبن احمد نوقانی حکایت کردند کی گفت: شیخ ابوسعید از نشابور بمیهنه می‌آمد، چون بکوه درآمدیم شخصی با ما همراه بود، مگر آن مرد اندیشه کرد که این چه مردمانند کی کلیچه و حلوا و طعامهای خوش می‌خورند و می‌گویند که ما صوفییم. شیخ از راه کرامات مطلع گشت و گفت بدین پس کوه در شو و ما را خبری بیار آن مرد از پیش شیخ برخاست و آنجا که اشارت رفته بود برفت، اژدهایی عظیم دید، بترسید و باز بخدمت شیخ آمد،، شیخ گفت چه دیدی؟ حال باز نمود شیخ گفت سالها رفیق ما بوده است، مرد خجل شد و در پای شیخ افتادو از آن گفتار توبه کرد. محمد بن منور : اسرار التوحید : باب دوم - در وسط حالت شیخ : فصل اول - حکایات کرامات شیخ : حکایت شمارهٔ ۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/88819