خواجه امام بوعاصم عیاضی دو پسر داشت، برادر خویش بونصر عیاضی را گفت کی ایشان را به نزدیک این پیر بر، یعنی شیخ بوسعید، تا نظر او بریشان افتد و دعایشان بگوید. ایشان برفتند، چون به نزدیک شیخ رسیدند، چون نظر شیخ از دور بریشان افتاد گفت: وَصَلَ وفَهمتُ اَنْبَتهُما اللّه نَباتاً حَسَناً رسید و دانستم خدای تعالی هر دو را بنات نیکو برآرد. *** حکایات کرامات شیخ قدس اللّه روحه العزیز بیش از آنست کی این مجموع تحمل آن کند و چون ما را شرط ایجاز و اختصارست برین قدر اقتصار افتاد بعد از آنک در تصحیح اسانید و عدالت روات مجهود بذل کرده، حقّ سبحانه و تعالی برکۀ انفاس آن بزرگ تا قیام ساعت باقی داراد بحقّ محمد و عترته الطاهرین. محمد بن منور : اسرار التوحید : باب دوم - در وسط حالت شیخ : فصل اول - حکایات کرامات شیخ : حکایت شمارهٔ ۱۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/88856