هم در آن وقت کی شیخ بنشابور بود یکی از ایمۀ بزرگ بیمار گشته بود، شیخ بعیادت او رفت و بنشست و اورا بپرسید، جمعی از وکیلان اسباب امام درآمدند، یکی می‌گفت فلان اسباب را چندین تخم می‌باید و یکی می‌گفت فلان مستغل را عمارت می‌باید کرد. هر یکی ازین جنس سخنی می‌گفتند و او هر یکی را جوابی می‌گفت و همگی خویش در آن مستغرق می‌کرد. چون با خویش رسید و از شیخ عذر خواست، شیخ گفت خواجه امام را بهتر ازین می‌باید مرد. او با خویشتن رسید و دانست کی خطا کرده است و حقّ بدست شیخ است و از آن استغفار کرد. محمد بن منور : اسرار التوحید : باب دوم - در وسط حالت شیخ : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته : حکایت شمارهٔ ۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/88932