هرکه بر نطع محبت راه یافت همچو فرزین دستبوس شاه یافت مایه داری کاین گهر را معدنست آب حیوانش به زیر دامنست این سعادت هر کرا در برگرفت خاک پایش را فلک بر سر گرفت بلبلی کاو لاف مطلق می زند روز و شب بانگ اناالحق می زند اول از اول برآمد گفتگوی ورنه خاکی را که دادی آبروی هر که او از خود به کلّی وانرست نامدش دُرّی این دریا به دست گرنه این نوبت ز اوّل وی زدی پور عمران طبل ارنی کی زدی در محبت جستجوی خود خطاست زانکه این وحدت بیابان فناست چون محبت تیغ وحدت برکشید سر نبیند هرکه اینجا سرکشید خود محبت فارغ از ما و منی است هر که او رادولت خود روشنی ست دوستی با بودن ایثار تست در عبارت آن نمی آ ید درست هرکرا تیغ محبت سر برید در فضای قرب او ادنی رسید خونبهای او به جز دیدار نیست هر دو عالم را در این ره کار نیست از محبّت بر در ِمحبوب شو بی طلب دیوانه ی مطلوب شو بیخیال دوستی برخور ز دوست دوستی را غیر دان آنجا که اوست حسینی غوری هروی : کنز الرموز : بخش ۲۶ - در بیان محبت میفرماید گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90060